جستجو

ملاحظات تطبيقي شعر «هوشي يانديرار» از مختومقلي فراغي

نوشته يعقوب  رحيمي داشلي برون

 

 مخدومقلی فراغیشعر «هوشي يانديرار» با ملاحظات تطبيقي ادبيات  اسلامي در ذيل بررسي مي شود :

مقدمه : ادبيات تطبيقي به مقايسه‌ي ادبيات ملل با تكيه بر مستندات روابط ادبي علمي و فرهنگي است كه تاريخ ملّت ها وجود اين روابط را به اثبات رسانده باشد . شرح كامل آن در كتاب ادب المقارن اثر مرحوم دكتر محمّد غنيمي هلال است كه با همت دكتر سيّد مرتضي آيت اللّه زاده شيرازي ترجمه شده است . [1]

     ادبيات تطبيقي اهداف گوناگوني دارد كه به اجمال اشاره مي‌شود:

1- ادبيات تطبيقي سطح ادبيات ملّي و قومي را با بهره‌گيري از ادبيات ساير ملل بارور مي‌سازد و بالا مي‌برد.

2- آگاهي از ادبيات پربار ملت هاي ديگر باعث كاهش تعصب نادرست و بي‌مورد به ادبيات خود مي‌شود تا جايي كه هر ملتي با جديّت در رشد ادبيات خودي مي‌كوشد.

3- ادبيات تطبيقي شيوه‌اي خالص ايجاد مي‌كند كه پژوهشگران را در امر شناخت آثار اصيل ملّي و قـــومي از آثار بيگانه‌ي جريان‌هاي فكري و فرهنگي ياري مي‌كند. رشد احساس قومي و ملّي همراه با شناخت عناصر دخيل بيگانه باعث تقويت احساس دروني يك قوم يا ملّت وايجاد تفاهم و وفاق بين اعضاي آن‌هاست[2] 

  در ادبيات تطبيقي موضوع مورد مطالعه بايد متناسب با سطح فرهنگ و ادبيات آن قوم باشد.تحقيقات ملل مسلمان و شرقي‌‌‌ها با زمينه‌ي مطالعه‌ي غربي‌ها بايد متفاوت باشد؛ هـــويّت ملي و ديني مسلمانان جدا از هــــويّت  غربيان است. البته شيوه‌ي تحقيق و اسلوب كار ماهيّتاً يكي است. در مطالعات تطبيقي هويّت ملي، قومي و ديني مجموعاً در نظر گرفته‌مي‌شود؛در عين حال ويژگي‌ها و تمايزات آن‌ها بايد ملحوظ گردد.تحقيق درموضوع نامربوط به‌هويّت خود با اسلوب ادبيات تطبيقي موجب تضعيف شخصيّت ملي، قومي و ديني خود است.[3]

زبان‌هاي فارسي، عربي و تركي از لحاظ تقسيم بندي‌ زبان‌هاي خويشاوند در سه ‌گروه متفاوت جاي دارنــد؛ فارسي از خانواده‌ي هند و اروپايي، عربي از زبان‌هاي سامي و تركي از زبان‌هاي آسياي ميانه و خاوري، اورال‌-آلتايي است اما بر اثر روابط سياسي، اجتماعي، اقتصادي، ديني و عرفاني از نظر ادبي و فرهنگي چنان به‌ هم آميخته‌اند كه در برخي از ادوار تاريخ، ادبيات واحدي بدين سه زبان داريم. بزرگاني چون علي‌شير نوايي ، صائب تبريزي و عبدالقادر بيدل دهلوي به هر سه زبان يا لااقل دو زبان فارسي و تركي آثار فراواني آفريده‌اند.مطالعات تطبيقي در اين سه زبان موجب تقويت پيوندهاي فرهنگي، ديني و ملي در بين اقوام مسلمان مي‌شود.درعصري كه اروپاي واحد در حــــــال شكل‌گيريست،ما نيز زمينه‌هاي تاريخي،فرهنگي،ادبي ،اجتماعي و اقتصادي اتّحاد مسلمين  را داريم و ضرورت اين وحدت  محسوس است. 

گفتيم كه يكي از اهداف ادبيات تطبيقي ايجاد تفاهم بين ملت‌ها و مشاركت ايشان در دردها و آرمان‌هاي يكديگر است؛ اگر نزديكي ميان ملت‌ها امري مطلوب باشد، شايسته‌است اين تقرب در وهله‌ي نخست بين ملت‌هايي باشد كه داراي پيوندهاي مشترك تاريخي، اعتقادي و ادبي هستند يا از وجوه مشترك ديگري برخوردارند. اگر توجه ما فقط به ادبيات غرب معطوف باشد،نتيجه‌ي عملكرد ما دوري و جدايي هرچه بيشتر ملت‌هاي اسلامي از يكديگر خواهد بود. .به عنوان مثال اگر به اين بيت از مختومقلي فراغي :

آصلي آدامزادا آجــــي سؤز اورمـــــا                   فقيرا مسكينه دلالت يـــــــــاغشي

به عنوان يك اثر اومانيستي بنگريم از هويت قومي خود بيگانه مي‌شويم ؛بايد ببينيم كه شاعر  اين شعر بر پايه‌ي كدام تكيه‌گاه فكري و عقيدتي سروده‌است؟ آيا اومانيسم غربي آبشخور فكري او بوده است؟ طبعاً پاسخ منفي است ؛ زيرا فراغي بر پايه‌ي كرامت انساني و اطعام مسكين كه آموزه‌اي قرآني است،اين اشعار راخلق نموده است :«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَني آدَمَ وَ...»[4] « وَ يُطْعِمونَ الطَّعامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أسيراً »[5]

درست است كه فروگذاشتن ادبيات غرب با زندگي عصر حاضر سازگار نيست و با هدف ادبيات تطبيقي نيز تناقض دارد اما هدف از دعوت به ادبيات تطبيقي در درجه‌ي اول توجه به ادبيات اسلامي خودمان است. ما بايستي براي رشد شخصيت ملي خويش و بهره‌گيري از امكاناتي كه منجر به نزديكي بيشتر ملت‌هاي اسلامي مي‌گردد،توجه به ادبيات اسلامي را افزون كنيم. يقيناً نتيجه‌ي چنين كاري پايدارتر خواهد بود.

اكنون براي تطبيق شعر هوشي يانديرار از مختومقلي فراغي با ادبيات ملل اسلامي،ابتدا به به بيان اختلاف نسخ مي‌پردازيم؛علائم اختصاري نسخه ها بدين شرح است:

ك:تصحيح كؤسأيوف،قارريّوف ، سردبير:كربابايوف،تركمنستان نشرياتي،1977

م:تصحيح ملك‌آمانوف.نظروف،چاري‌اوف،نورياغدي‌اوف،علم نشرياتي،عشق‌آباد 1988

ق79: چاپا تيّارلان مراد دردي قاضي،1379

ن:مقدّمه و تصحيح حاج عبدالجبّارآخوند نيك نهاد،انتشارات طلايي،1380

                                 ×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

بيت1 : ن:هوشي ياندرار   ك،م،ق79: جوشي يانديرار

بيت2 : ك،ن:جمع بولسه   ق79:جم بولور    م: جمع بولور  ن:خوشي ياندرار   ك،م،ق79: هوشي يانديرار

بيت4 : ن:تيتراديپ       ك،م،ق79: تيترادر      بيت 3: اختلاف ندارد.

بيت5 : ن،م،ق79: آنگ ايلار        ك:جنگ ايلار   بيت6 : ق79،م: باشي يانديرار      ن، ك: ناشي يانديرار

بيت7 : ن:علوّ همّت ولي‌سين ...عزتلامق  ق79:علي ديين ولي‌سين   ك:علي كيمين ولي‌سين  م: علي دايين

                    م،ك،ق79: عزت اتمك              بيت8 :اختلاف ندارد.

بيت9 : ن،ك: جوش برسه              م،ق79 : جوش بريپ          بيت 10 : ن:يورك‌دن بير ناله چكسه    ك،م،ق79: باغرين‌دان ن،ك: داغ‌لاري الندير

ق79:داغي النديرار       م: الانديرار

                                 ×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××        

قالب شعر: قوشوق (قوشغي)  

وزن و آهنگ: هجايي،11هجا  (4:واغ،‎تُ،لور،كي/4: بير، يل، دو،شر/3: سِ، ري، مه)

نوع ادبي: غنايي (بيان احساس و عواطف)

قافيه: ا- سالم:هوشي،حوشي 2- ناسالم:عرشي،ناشي،باشي،داشي 

شكل قافيه‌ي بندها: الف ب ج ب/ د د د ب/ هـ هـ هـ ب/ و و و ب/ ز ز ز ب

شعر هوشي يانديرار ازلحاظ وزن و قالب ويژگي هاي شعر اقوام ترك‌زبان را دارد.قديم‌ترين اشعار تركي و تركمني كه در لغات التّرك محمود كاشغري ضبط شده است،در قالب قوشوق مي‌باشد.نام ديگر اين قالب درزبان تركمني دؤرتله‌مه (چهارتايي) است كه اتّفاقاً قالب چهارپاره در شعر فارسي با شروع جريان‌هاي تجدّد‌خواهي شكل جديدي يافت كه تحت تأثير جريان‌هاي ادبي تركيه‌ي عثماني آن روزگار بود.برخي شاعران و صاحب‌نظران عصر مشروطيت چون تقي رفعت و جعفر خامنه‌اي با قالب‌هاي شعر تركي مأنوس بوده‌اند؛از اين رهگذر قالب قوشوق در پيدايش چهارپاره بي‌تأثير نتواندبود.از ديدگاه ادبيات تطبيقي اين روابط ادبي دليل بر وحدت و همبستگي اقوام ترك و فارس است. برخي انديشه‌هاي افراطي تحت تأثير دسيسه‌هاي استعمار ، اقوام اسلامي را در تعارض با يكديگر مي‌بينند و بساط ناسيوناليسم عربي و تركي و ايراني مي‌گسترند كه مايه‌ي تأسّف است.

شعر هوشي يانديرار از لحاظ قافيه متناسب با زبان ادبي تركمني مي‌باشد و قواعد قافيه‌ي شعر فارسي و عربي را نمي‌توان برآن اعمال كرد. به دليل كثرت واج هاي مصوّت در زبان تركمني و قانون هماهنگي مصوّت‌ها ،مصوّتهاي كلمات دخيل از تلفّظ زبان مبدأ تغيير مي‌كند؛بدين سبب تفاوت مصوّت در قافيه‌هاي شعر تركمني فراوان است و در دو گروه قافيه‌ي سالم و ناسالم جاي مي‌گيرد.

شرح ابيات:

بند 1 :  واغت اولور كي بير يل دوشه‌ر سريمه                     خيال هجوم ايلأب هوشي يانديرار

            يوره‌گيم جوش برسه عقليم جمع بولسا                       فكر باسار قايغي خوشي  يـانديرار

گاه‌گاه هوايي بر سر غالب آيد كه  هجوم خيال، هوش را مي‌سوزاند. اگر دل به جوشش آيد و عقل جمعيّت خاطر يابد، فكر و غصّه به سراغم آيد و خوشي را مي‌سوزاند.

يل: باد،در اين شعر تعبير «يل:باد» به دليل وزش و گذرا بودن آن دلالت بر احوال عارفانه دارد كه گفته‌اند : «ألْاَحْوالُ كَالْبُروقِ » احوال عارفانه مانند برق زودگذر و ناپايدار است و نيز گفته‌اند «الاحوال مواهب والمقامات مكاسب»احوال موهبت است و مقامات اكتسابي مي‌باشد. يل به دليل داشتن معناي تخيّلي و غيرواقعي استعاره‌ي مصرّحه است.

سر: مجازاً كلّ وجود يعني روحانيّت و باطن شاعر است.

خيال: اصل و ريشه‌ي هستي به نزد صوفيان . ‌آيا نمي‌بيني كه اعتقاد تو به حق  و اين كه او را صفات و اسماء است، در خيال است پس خيال اصل جمله‌ي عوالم است زيرا حق اصل جمله‌ي اشيا باشد. [6]

 خيال هجوم ايلأب هوشي يانديرار : يا در برخي نسخه‌ها مصراع دوم بيت دو «فكر باسار قايغي هوشي يانديرار»ناظر به بحث مخالفت عقل و عشق در آموزه‌ي تصوّف اسن.مختومقلي از آبشخور عرفان و تصوّف اسلامي بهره‌ها برده‌است.اين امر را علاوه بر اشعاري چون قلندر، اختياريم قالمازا،تورغول ديديلر و...، رواج طريقت نقشبنديّه در آسياي ميانه و ايران،و مطالعه‌‌‌‌‌ي مستمر آثار جامي ،حافظ، سعدي و ديگر شاعران صوفي مسلك ايران در مدارس قديم تركستان به ثبوت مي‌رساند . بنابر اين براي بيان مباحث تطبيقي بين ديوان مختومقلي و آثار عرفاني ‌ادب فارسي نيازي بيش از اين به ذكر مستندات تاريخي نيست . چون آثار فارسي و تركي و عربي از لحاظ عرفاني و ديني وجوه اشتراك فراواني دارند .

نجم الدين رازي ( 4 5 6-3 7 5 ة ) معروف به نجم دايه در كتاب مرصاد العباد فصل جداگانه‌‌‌‌اي به منازعت عقل وعشق هر دو ازآن ولايت (عالم ملكوت ) آمده‌اند . عشق با ديدن عقل دست در گردن او آورد . آن‌‌‌‌گاه كه ذوق نظر به محبوب حقيقي در عشق (محبّت) اثر كرد ،  دست از گردن عقل بيرون آورد . جوهر به دو نيم شد عقل بترسيد و از ترس بگداخت و آب شد . نيمه‌‌ي ديگر عشق از نظر محبوب غذا يافت شوق بر وي غالب آمد و آتش محبّت شعله بر آورد . ميان آب و آتش معنادت است پس عشق عقل را رها كرد و قصد محبوب خويش كرد .[7] 

عشق آمد و كرد عقل غـــارت                                    اي دل تو به جان بر اين اشارت

ترك عجمي است عشق و دانـي                                    كز ترك عجيب نيست غــارت

مي‌‌خواست كه در عبــارت آرد                                    وصف رخ او به استــــعارت

نور رخ او زبــــــانه‌‌اي زد                                     هم عقل بسوخت هم عبــارت[8]

قريب به همه‌ي شاعران عرف مسلك بحث ستيز عقل باعشق را دارند . مولانا جلال الدّين فرمايد :

آزمودم عقل دورانديــــش را                                    بعد از اين ديوانه سازم خويش را

زين خرد جاهل همي بايد شــدن                                 دست در ديوانگي بايــــد زدن

خواجه‌‌‌ي راز ، حافظ شيراز گويد:

اي كه از دفتر عقل آيت عشق آموزي                ترسم اين نكته به تحقيق نداني دانست

البته مراد از عقل ، عقل دنيابين و استدلالي فلسفه است وگر نه عقل معاد يا عقول عشره كه صادر از وجود واجب حق تعالي هستند مغايرتي با عشق ندارند . عين‌‌القضات همداني گويد :« عقل بر اثبات واجب الوجود قادر است... اما از ادراك حقايق امور الهي ، يعني ماوراي طبيعت عاجز است .»[9]

مختومقلي فراغي در اشعار به كرّات از ناسازگاري عقل با عشق سخن گفته است كه شيوه‌ي بيان او زاييده‌ي ذوق و تجربه‌‌‌ي عارفانه‌اش مي‌‌باشد . اگر چه مطالعات در آثار عرفاني ادب فارسي نيز در خلق مضامين عقل‌ستيزانه مؤثر است ، نحوه‌ي بيان او برخاسته از روح و روان خود اوست . اين‌‌گونه اشعار است كه علاوه بر داشتن ارزش تطبيقي با ادبيات ملل ديگر اسلامي ، مثل فارسي و   عربي ، باعث استحكام هويت ملي و قومي مي‌‌گردد و از سوي ديگر يگانگي امت اسلام را با وجود اختلاف زباني و نژادي گوشزد مي‌كند . نمونه‌هايي از ستيز عقل و عشق در ديوان فراغي در ابيات زير مشاهده مي‌‌شود:

جام مي سوندوغينگ گؤرمه‌سين اغيار                              گلمه‌‌نم عقليما گؤرمه‌ين كأميم[10]

جام مي دادنت را اغيار نبـينند؛تا كام دل نبينم ،به‌هوش نخواهم آمد.

                گل كونگلوم گؤزله‌گيل عألم جاهاني                                 سؤيله،نيچون بيله جوشا دوشوپ سن

ايل‌لر سانگا حايران ،سن هم ايل‌لره                                  يأ عقلينگ آلديريپ چاشا دوشوپ سن       ص  260

بـيا اي دل ،جهان را بنگر ؛ برگوي كه چرا اين‌گونه به جوش آمده‌اي.مردم حيران تو هستند و تو حيران ايشان هستي ويا اين‌كه هوش از كف داده‌اي وسرگشته‌اي

بير غمه اولاشديم گيتديم هوشومدان                                 بو درد بيله دألي بولوپ قاليپ من               ص 271

گرفتار غمي گشتم و از هوش رفتم؛با اين درد ديوانه و شيدا مانده‌ام.

عشقينگ قوشوني سالدي                                                     عقليم ملكينه  تـــــــالان                      ص  254

لشگر عشق ، ملك عقلم غارت نمود.

              مختومقلي خوش خواب ايچره ياتير ديم                           امرينگه اوغراديم ايمان گتيرديم

اؤزومني اونوتديم هوشوم ييتيرديم                                   فراغي ديپ چاغيراي سن بو ناميم                ص249

اي مختومقلي به خواب خوش غنوده‌بودم؛رهرو امر تو گشتم و ايمان آوردم. از خويش گم شدم و هوش از كف دادم.نام مرا فراغي خطاب كن.

عقل جمع بولماق: حضور و جمعيّت خاطر. اين امر در عرفان بر خلاف «يل: احوال عارفانه» مذكور در بيت اول اين شعر امري اكتسابي است.عارف با مراقبه بر نفس خويش و مرور تجربيات عارفانه ، حضور قلبي و ذهني مي‌‌يابد .

فكر باسار: فكر به معناي غم و قصه با واژه‌ي بعدي قايغي مترادف است عشق هميشه همراه با غم است خوشي يا لذت نفس در آن مطرح نيست حافظ در بيت زير به هر دو مو‌ضو‌ع مخالفت عشق با عقل و ملازمت آن با غم اشاره دارد:

ناصحم گفت كه جز غم چه هنر دارد عشق                        برو اي خواجه‌‌ي عاقل هنري بهتر از اين

ديگران قرعه‌‌‌ي قسمت همه برعيش زدند                              دل غمديده‌‌‌‌ي ما بود كه هم بر غم زد    حافظ

بند 2 :          

سحر واغتـي درويش ناليشا گلسه                           بيلينده‌ن يوپ آليپ بوينونا سالسا

تانگري سؤيه‌ن بنده بد دعا قيلسا                            فلكي تيتره‌ديپ عرشي يـانديرار

سحرگاهان كه درويش به ناله درآيد و به اميد قبول دعا ذاكر شود و آن‌گاه كه ولي‌الله  نفرين كند،فلك را لرزانده،عرش را مي‌سوزاند.

درويش:فقير ، به معناي عارف و صوفي است زيرا عارفان ، فقر را موجب كمال مي‌‌دانند آن را دولت و سعادت مي‌‌شمارند :

دولت فقر خــــــدايا به من ارزانــــــي دار             كاين كرامت سبب حشمت و تمكين من است   

رسول اكرم(ص) فرمود:  «اَلْفَقْرُ فَخْري»فقرافتخار من است .در قرآن مجيد آمده‌است: «يَاأيّهَاالنّاس أنتُمُ الْفُقَراءُ إلَي اللهِ واللهُ هُوَالْغنيُّ الْحَميدُ »[11]  طبق اين آيت شريف همه‌ي انسان‌ها فقيرند و غنيّ مطلق خداوند است و بس . برخي صوفيان چون شيخ نجم‌‌الدين رازي از ثروت و مكنت دنيا بهره بردند و دنيا را در خدمت دين و عرفان گرفتند . ايشان فقر را نبودن علاقه‌ي قلبي به ثروت دنيا توصيف كرده‌اند .

سحر وقتي: عبادت و ناله‌ي سحري در متون ادبيات اسلامي سرچشمه‌‌ي قرآني دارد: «وَالْمُستَغْفِرينَبِالْاسْحَارِ»[12] يا « وَ بِالْأسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرونَ »[13]

در تكاليف و عبادات عارفان ، ورد سحري ، دعا و قرآن خواندن معمول است و اين مو‌ضوع در اشعار عارفانه نمود پيدا كرده است . حافظ گويد:

سوزدل، اشك روان، آه سحر، ناله‌‌ي شب                       اين همه از نظر لطف شما مي‌‌‌بينم

بس دعاي سحرت مونس جان خواهد بود                      تو كه چون حافظ شب‌‌خيز غلامي داري

مختومقلي فراغي در جاي جاي ديوان بدين موضوع اشاره دارد :

باشينگي غوغايه سالما مال دنياليك بيله                     تور سحر ياد ات خداني ييغلا تنهاليق بيله

سرت را با مال و ثروت دنيا به غوغا ميفكن.سحرگاه برخيز و با ياد حق در خلوت گريه كن.

مختومقلي هر سحردن صبادان                                   خالي قالما بو ناليشدان دعادان      

بت‌‌‌‌پرستلار بت‌دان آلسا مرادين                                 حاجتيني حق‌‌دان ديلأن آلمازمي؟

اي مختومقلي،هر صبح و سحرگاه ازفيض ناله و دعا ببي‌نصيب مباش. اگر بت‌پرستان حاجت خويش از بت مي‌يابند،مگر آن كه از حق حاجت خواست،محروم مي‌ماند؟

بيليندن يوپ آليپ بوينونا سالسا : در روزگاران گذشته هنگام رفتن به بازار طناب و دستاري به كمر بسته مي‌شد. آذوقه‌ي خريداري شده درون دستار و حيوان مورد معامله با طناب بسته مي‌شد.اين عمل به معناي قطعي بودن معامله و مالكيّت است. لذا در اين مصرع مختومقلي  نمونه‌ي كاري را با تعبير كنايي آورده‌است؛يعني مقبوليّت دعاي درويش قطعي است.

تانگري سؤيه‌ن بنده : وليّ‌الله، حديث قدسي درباره‌ي اولياء فرمايد: «أوْلِيائي تَحتَ قِبَابي لَا يَعْرِفُهُمْ غَيْري» اولياي من در زير قبّه‌هاي من قرار دارند؛غير از من كسي ايشان را نمي‌شناسد.بدين سبب دعاي دوستان حق مقبول است. وليّ الله غالباً دعاي خير مي‌كند و در بينش عارف بقاي جهان به وجود و دعاي ايشان است؛اولياء گاه چون انبيا از سر ناچاري در صورت حصول يقين نفرين و دعاي بد مي‌كند كه از منظر هدف غايي به خيرو صلاح جهان لست.

عرش : در لغت عرب سريرالملك،تخت پادشاهي ، است اما در اصطلاح فراتر از هفت فلك ، فلك ثوابت يعني ستارگان و بالاتر از آن ، آسمان نهم يا عرش قرار داردكه استواي حق تعالي بر آن است. « الرّحمن عَلَي الْعَرشِ اسْتَوَي »[14] در عقايد اهل سنّت و جماعت وجود حق تعالي در عرش آن‌چنان‌كه در قرآن كريم آمده‌است، ايمان آورده‌مي‌شود و بحث در چند و چون آن جايز نيست.

وَ رَبُّ الْعَرْشِ فَوْقَ الْعَرْشِ لَـكِنْ                 بِلَا وَصْف ِالتَّمكُّن وَاتِّصَالِ[15]

و خداوند عرش بر بالاي عرش است امّا توصيف مكان و اتّصال بر آن جايز نيست.

فلكي تيتراديپ عرشي يانديرار: كنايه از تأثير و مقبوليّت دعاي اولياءالله                          

  بند 3 :

احمق اؤزون عاقل بيله دنـگ ايلأر                    بير ايش توتار سونگراسيندان آنگ ايلأر

ذهنينگي كأييدر،عقلينگ تنگ ايلأر                     ديــديگيــنگ ايله‌مز ناشي يانديرار

احمق خود را با عاقل برابر مي‌داند؛بر كاري اقدام مي‌كند و خسرانش را در پايان درمي‌يابد.تو را به نكوهش واداشته ناراحت مي‌كند؛سخن تو را عمل نكرده، بدين سبب تو را مي‌سوزاند.

احمق و عاقل : آرايه‌ي تضاد و طباق             آنگ : درك، فهم

كأييدر : از مصدر كآييمه‌ك، كسي را نكوهش كردن            عقل تنگ ايله‌مك : ناراحت اتمك

ناشي يانديرار: 1- نشأت اده‌ن : تنبل‌ليك‌دن ناشي بير حال دير.  2- سبب‌ايله: ياغمور دان ناشي گله‌بيلمه‌ديم.«قاموس تركي ،مؤلّف: ش. سامي »   معناي دوم مناسب به نظر مي‌رسد. ديديگينگ ايله‌مز ناشي يانديرار: به سخنت عمل نمي‌كند، بدين سبب تو را ناكام مي گرداند.

بند 4 :

حق سؤيوپدير علوّ همّت ولي سين                               قديم سددور عزّتلاماق اولي سين

يتميش ايكي ملّت گؤمه‌ر اؤلي سين                            سگ‌پرست ملّتي لاشي يانديرار

خداوند وليّ خود را دوست مي‌دارد.عزّت و اكرام بزرگان رسم ديرين است. هفتاد و دو ملّت جسد را مدفون مي‌سازند؛امّامردم حيوان‌پرست جسد را مس‌سوزانند.

همّت : اراده، قصد و غيرت . يكي از معاني همّت در متون عارفانه ، دعاي خير است:

همّت طلب از باطن پيران سحرخيز                     زيرا كه يكي را ز دو عالم طلبيدند

سد:  دأب ، دستور عزّت‌لامق اولي‌سين : تلميح به حديث « لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُوَقِّرْ كَبيرَنَا وَ لَمْ يَرْحَمْ صَغيرَنَا » هركس كه بزرگان را احترام نگذارد و به كوچك‌ترها مهربان نباشد، از ما نيست.شاعر معاصر تركمنستان كريم قربان نفس گويد:    اولي حرمتلانسين كيچي سيلانسـين                         گويچ ايكي حرمتينگ ييغي‌ليغيــــندا

                يوغسا كيچي‌لرأ حاص كيچي بولارلار                          اولي هم ساقلانماز اولي‌ليغينـــــدا

يتميش ايكي ملّت : تلميح به حديث نبوي « سَتَفْرِقُ اُمَّتي عَلَي ثَلَاثٍ وَ سَبْعينَ فِرْقَهٍ ...» امّت من هفتاد و سه فرقه مي‌شوند كه يكي از آن‌ها فرقه‌ي ناجيه است.از ديدگاه اهل سنّت فرقه‌ي ناجيه ،مذهب اهل سنّت و جماعت است. بقيّه‌ي هفتاد و دو فرقه‌ در اصل شش گروه‌اند: رافضيّه،خارجيّه،قدريّه،جبريّه،جهميّه، مرجئه . هر يك از اين شش گروه دوازده فرقه‌اند كه مجموعاً 72 فرقه مي‌شود.مختومقلي فقط عدد روايت را بهره‌ گرفته‌است و اشارتي به فرقه‌ي ناجيه ندارد. حافظ شيرازي فرمايد:

جنگ هفتاد ودو ملّت همه را عذر بنه                    چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند

سگ‌پرست ملّتي : پرستش سگ در منابع موجود يافت نشد.مقصود حيوان‌پرستي يا تقدّس حيوانات در برخي از اديان است.هندوان گاو را مقدّس شمارند و خوردن گوشت را ناپسند مي‌دارند؛سوزاندن جسد در ميان هندوان رايج است؛اين موضوع ما را بر آن مي‌دارد كه سگ را در اين بيت با معناي مجازي «حيوان » به علاقه‌ي جزئيّه دانيم.

بند 5 :

مختومقلي حق دان پـياله چكسه              پياله جوش برسه خياله چـــكسه

عاشق‌لار يوره‌كدن بير ناله چكسه              داغ‌لاري اله‌نديـر داشي يانديرار

آن‌گاه كه مختومقلي از ساغر حق پياله‌اي نوش كند و پياله‌ي عشق او را به خيال معشوق كشاند،آن‌گاه كه عاشقان از دل،ناله‌اي برآرند، كوه‌ها را مي‌لرزانند و سنگ‌ها را مي‌سوزانند.

پياله : مجازاً شراب و شراب نيز استعاره‌ از فيض عشق در عرفان است.در اين بند ، يافتن فيض حق و علم لدنّي را بي‌واسطه از حق تعالي توضيح مي‌دهد.تأثير ناله و دعاي عارف را بيان مي‌دارد.

داغلاري الندير،داشي يانديرار : آرايه‌ي اغراق غربال شدن كوه و سوختن سنگ عقلاً و عادتاً غيرممكن است. شيخ سعدي فرمايد:

به يك نعره كوهي زجا بركَنند                        به يك ناله شهري به‌هم برزنند          بوستان سعدي

     ملاحظه مي‌شود كه ادبيّات ملل و اقوام اسلامي فارسي،تركي و به تبع تركمني و يقيناً عربي در هم تنيده است.اين‌ها نشان از هويّت ديني،فرهنگي و ادبي واحد دارد.بر دولت‌مردان ملل اسلامي است كه اين يگانگي را همچون قرون پيشين در موضوعات اجتماعي،اقتصادي و سياسي به منصّه‌ي ظهور نشانند تا درخشش فرهنگ و تمدّن اسلامي در عرصه‌ي گيتي همچنان پايدار باشد.    به اميد آن روز  

 



[1]- غنيمي هلال . دكتر محمّد : ادبيات تطبيقي ، ترجمه دكتر  سيّد مرتضي آيت اللّه زاده شيرازي ،انتشا رات امير كبير تهران  1373 ص 170-14

[2] - ندا ، دكتر طه : ادبيات تطبيقي ، ترجمه‌ي دكتر زهرا خسروي‌ ،نشر فرزان روز‌، تهران 1380 ص 64

[3] - مأخذ پيشين ص 70

[4] - بني اسرائيل/70

[5] - دهر/ 8

[6] - لغت‌نامه‌ي دهخدا ، مدخل خيال.

[7] - رازي نجم الدين : برگزيده ي مرصاد العباد ، به كوشش دكتر محمد امين رياحي ، انتشارات توس  ص 53- 52

[8] - مأخذ پيشين

[9] - همداني ، عين‌القضا‌ت : تمهيدات ص 124 به نقل از مقدمه‌‌اي بر مباني عرفان و تصوف ، دكتر ضيا‌ءالدين سجادي ص 302

[10] - فراغي، مختومقلي: ديوان، چاپ قاضي ، 1379 ص 249 ابيات ديگر  فقط شماره‌ي بيت ازهمين مأخذ ذكر مي‌شود.

[11] - فاطر/15

[12] - آل عمران/17

[13] - ذاريات/18

[14] - طه / 5

[15] - نُخْبه الّئالي في شَرْحِ بَدْء الْأمَالي

 

سایت نسب‌شناسی طوایف ترکمن

www.Shejere.com

استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید